جدول جو
جدول جو

معنی روح الدین - جستجوی لغت در جدول جو

روح الدین
(پسرانه)
آنکه روح دین است
تصویری از روح الدین
تصویر روح الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
روح الدین
(حُدْ دی)
محمد بن اسحاق بن علی بن عربشاه. واعظ و عالم و جامع اقاویل مفسران و ناشر احادیث رسول خدا بود، و از زهد و معرفت نصیبی تمام داشت. او راست: کتابی در ترسل، و نیز تعلیقاتی فراوان و مجموعات و امالی داشت. وی در صفر سال 734 ه. ق. درگذشت و نزد پدرش دفن گردید. (از شدالازار ص 320). و رجوع به همین کتاب صفحۀ مذکور و حاشیۀ همان صفحه شود
شیخ، محمد بن ابی بکر الشیلی. او راست: المشرع الروی فی مناقب الساده آل ابی علوی. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکن الدین
تصویر رکن الدین
(پسرانه)
پایه و اساس دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضی الدین
تصویر رضی الدین
(پسرانه)
پسندیده دین، نام دانشمند و شاعر قرن ششم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوحدالدین
تصویر اوحدالدین
(پسرانه)
آنکه در دین یگانه و بی همتاست، نام عارف مشهور قرن هفتم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتح الدین
تصویر فتح الدین
(پسرانه)
پیروزی در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یوم الدین
تصویر یوم الدین
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الحشر، ستخیز، قارعه، روز وانفسا، یوم التّناد، روز پسین، روز درنگ، رستاخیز، یوم النشور، نشور، روز بازپرس، طامة الکبریٰ، یوم القرار، فرجام گاه، روز جزا، یوم دین، روز بازخوٰاست، یوم الجمع، رستخیز، روز رستاخیز، یوم الحساب، یوم التلاقی، روز امید و بیم، یوم السبع، روز شمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روح الامین
تصویر روح الامین
جبرئیل، در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روح القدس، روح اعظم، امین وحی، حامل وحی، ناموس اکبر، سروش
فرهنگ فارسی عمید
(فُ غُدْ دی)
اصفهانی. از شعرای دوره ناصرالدینشاه قاجار است. هدایت نویسد: اسمش میرزا محمد مهدی فرزند محمدباقر، متخلص به ’بهجت’ مستوفی بیوتات و قورخانه و آتشخانه نواب شاهزاده اعظم، ولیعهد عباس میرزای مغفور بود. در سال 1223 هجری قمری در تبریز تولد یافت. از هفت سالگی به تحصیل پرداخت و در خدمت فضلای عصر اکتساب دانش کرد. با وجود مشاغل دولتی همواره به مطالعه و تصنیف نیز می پرداخت و از آثار او یکی صحایف العالم است که مشتمل بر پنج صحیفه و قریب دویست هزار بیت است. فروغ الدین درشعر به مناسبت انتساب به فریدون میرزا متخلص به فرخ، ’فرخی’ تخلص میکرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 396)
لغت نامه دهخدا
(حِ اِ لا)
مراد از آن نفس ناطقه است. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی). رجوع به حکمهالاشراق مصحح کربین ص 267 و 268 و کلمه روح شود
لغت نامه دهخدا
(حِ اَ)
روح الامین. جبرئیل:
برند و خوانند از ابلهی و حمق و جنون
ثنای روح امین را بنزد دیو رجیم.
سوزنی.
و رجوع به روح الامین و جبرئیل و روح و روح القدس شود
لغت نامه دهخدا
ابن حاتم بن قبیصه بن مهلب ازدی، از امرا و نیکوکاران و حاجب منصورعباسی بود، مهدی بن منصور او را ولایت سند داد و سپس او را به بصره و پس از آن به کوفه منتقل کرد، در زمان هارون الرشید به حکومت فلسطین گماشته شد و بعد معزول گردید و به بغداد رفت و آنگاه که برادرش یزید بن حاتم امیر افریقیه درگذشت وی بجای او به حکومت قیروان منصوب شد (171 ه، ق،) و هم بدانجا درگذشت، وی به علم و شجاعت و دوراندیشی موصوف بود، (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 63)، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 406 و اعلام المنجد و فتوح البلدان بلاذری و البیان و التبیین ج 2 ص 195 و عیون الاخبار (فهرست) و ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 314 و العقد الفرید ج 1 ص 56 و ج 2 ص 44 و 243 شود
لغت نامه دهخدا
(حُلْ اَ)
جبرئیل علیه السلام. روح نام جبرئیل و امین صفت اوست، و خطاب ’امین’ از آن یافت که آنچه از کلام خدا میشنید بعینه پیش پیغمبر ادا میکرد. (از غیاث) (از آنندراج). روح القدس. ناموس اکبر. رجوع به روح امین و روح القدس و روح قدسی و ناموس اکبر شود: نزل به الروح الامین. علی قلبک لتکون من المنذرین. (قرآن 193/26 و 194) ، یعنی فرودآورد آن را (قرآن را) آن روح استوار، جبرئیل، بر دل تو، آن را تا تو از آگاه کنندگان باشی و از ترسانندگان. (کشف الاسرار ج 7 ص 153).
گفتم که بر چه آمد روح الامین در او
گفتا برآن دلی که در او بود زیب و فر.
ناصرخسرو.
چو بر منبر جد خود خطبه خواند
نشیندش روح الامین پیش منبر.
ناصرخسرو.
صد چو مسیح زنده ز انفاسش
روح الامین تجلی پندارش.
ناصرخسرو.
شودهر دعایی که بر وی کنند
به آمین روح الامین مستجاب.
سوزنی.
سالکان خدمت تو زیر عرش
رهنمایانند بر روح الامین.
خاقانی.
ماتم سرای گشت سپهر چهارمین
روح الامین به تعزیت آفتاب شد.
خاقانی.
گوی گریبان تو، چون بنماید فروغ
زرین پروز شود دامن روح الامین.
خاقانی.
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روح الامین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رُنُدْ دی)
یوسف شاه بن اتابک نصرهالدین احمد بن الب ارغوان (اتابک) وی پس از مرگ پدر مدت شش سال در لرستان حکومت راند و با رعایا به عدل و عطوفت رفتار کرد و در سال 714 هجری قمری درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 328). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
محمودخان ثالث بن ارسلان قلج طمغاج خان بن محمد، از ایلک خانیان ترکستان (مغرب) تاریخ حکومت او به تحقیق معلوم نیست. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). در کتاب غزالی نامه دورۀ سلطنت او بین 488- 494 آمده است. رجوع به غزالی نامه ص 299 هجری قمری شود
سلیمانشاه از ملوک سلجوقیان روم پسر عزالدین قلیج ارسلان است. وی به سال 579 هجری قمری با فراری شدن برادرش به سلطنت رسید و پس از 23 سال پادشاهی به سال 602 ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن صص 482- 484 شود
محمد خوافی. از مشاهیر دانشمندان و رجال و مشایخ قرن نهم هجری قمری و مورد احترام و بزرگداشت رجال و بزرگان معاصر خود بود. مرگ وی بسال 838 هجری قمری در هرات روی داد. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 8). رجوع به کتاب رجال حبیب السیر ص 95 شود
سلیمان بن غیاث الدین کیخسرو برادر علاءالدین کیقباد از سلاجقۀ روم است. رکن الدین برادر خود را زهر داد و خود نیز در سال 664 هجری قمری به فرمان اباقاخان مسموم گشت. (از حبیب السیر چ خیام ج ص 540). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
یا ملک رکن الدین بن تاج الدین. دومین امیر از آل کرت (جلوس: 677 هجری قمری = 1278 میلادی - وفات: 682 هجری قمری = 1283 میلادی). (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاریخ مغول ص 367 و 368 و 370 و 371 و تاریخ سیستان ص 407 شود
سجاسی. ازمشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری قمری بود و شیخ اوحدالدین کرمانی از مریدان او بشمار است. (از حبیب السیرچ خیام ج 3 ص 116). رجوع به فهرست مناقب شیخ اوحدالدین کرمانی چ فروزانفر و شدالازار صص 311- 314 شود
قلج ارسلان چهارم ابن غیاث الدین کیخسروبن علاءالدین کیقباد از سلجوقیان آسیای صغیر (جلوس: 655 هجری قمری وفات 666 هجری قمری). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). رجوع به جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 205 و 212 شود
صاین هروی اصفهانی. از گویندگان و دانشمندان عصر شاهرخ پسر امیر تیمور بود. رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 19 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تاریخ عصر حافظ ص 45 و 257 و مادۀ صائن (رکن الدین هروی) شود
یا رکن الدین اسپهبد کبودجامه که با مغولان ساخت و با سلطان محمد خوارزمشاه که در فتح مازندران عم و پسرعم وی را کشته بود به مخالفت پرداخت و سرزمین از دست رفته را پس گرفت. (از تاریخ مغول ص 4)
بیبرس بندقداری، ظاهر، از ممالیک بحری (جلوس: 658 هجری قمری = 1260 میلادی وفات: 676 هجری قمری = 1277 م). (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 71 و 73 شود
رازی. از گویندگان ایران بود. بیت زیر از اوست:
روشن نگشت سوز دل ما به هیچ کس
در گوشۀ فراق غریبانه سوختیم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
سلطانشاه بن قاوردبن جغری بیک، از سلجوقیان کرمان (جلوس: 467 هجری قمری). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). رجوع به غزالی نامه ص 303 شود
طغرل بیک محمد بن میکال سلجوقی یمین امیرالمؤمنین. رجوع به طغرل بیک و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 312 و 485 شود
خواجه جوق رکن الدین. (یادداشت مؤلف). رجوع به خواجه جوق و شدالازار ص 255 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 192 شود
اوحدی مراغه ای. رجوع به اوحدی مراغه ای و رکن الدین.... در فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 صص 486- 489 شود
طغرل بن محمد بن ملکشاه یمین امیرالمؤمنین. رجوع به طغرل (بن محمد...) و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 521 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضی یُدْ دی)
یوسف بن حیدره بن حسن رهبی، مکنی به ابوالحجاج طبیب، شاگرد ابراهیم سامری است. وی از شرح فصول ابن الطبیب و مختصر ابن ابی صادق تهذیبی ترتیب داده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 263 و 264 و 265 و ج 2 ص 203 شود
رضی الدین بن علاءصدرالحمید تاج الدین محمد بن محمد بن محمد سرخسی حنفی.او راست: محیط رضوی. او سه محیط دارد: 1- ده جلد [کبری] . 2- چهار جلد [وسطی] . 3- دو جلد [صغری] . وفات وی به سال 671 هجری قمری بود. (از یادداشت مؤلف)
محمد بن محمد شفیع مؤلف کتاب ’مطلع’ به زبان فارسی در علم عروض و قافیه و بدیع و معانی و بیان که خود مستوفی دربارشاه عباس ثانی (1077- 1052 هجری قمری) بوده است. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 450 و 451 شود
رضی الدین خوارزمی. او راست: دره النوء فی شرح خطبه الضوء. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 حاشیۀ ص 373 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضی یُدْ دی)
پسندیدۀ دین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ دُدْ دی)
بلیانی. شیخ عبدالله بن ضیاءالدین مسعود از نوه های شیخ ابوعلی دقاق و از قدمای عرفای آفاق بود. بنوشتۀ بعضی شیخ صفی الدین اردبیلی صحبت وی را درک کرده است. از اشعار اوست:
حقیقت جز خدا دیدن روا نیست
که بیشک هرچه بینی جز خدا نیست
نمی دانم که عالم او شده زانک
چنین نسبت به او کردن روا نیست
نه او عالم شده نه عالم او شد
همه جز او وز او چیزی جدا نیست.
وی در سال 683 هجری قمری در دیه بلیان در یک فرسنگی کازرون وفات کردو در آنجا بقعۀ کوچکی دارد. رجوع به ریحانهالادب ج 1ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نُدْ دی)
یحیی بن محمد بن هبیره بن سعد، مکنی به ابوالمظفر. وزیر دورۀ عباسیان بود. رجوع به هبیره و دستورالوزراء ص 93 و تجارب السلف ص 306 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 325 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ حُدْ دی)
یکی از سرداران مستعصم آخرین خلیفۀ عباسی در جنگ با هلاکوخان است. رجوع به حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 318 شود
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دی)
سید، محمود شیرازی ملقب به داعی الی الله معروف به شاه داعی شیرازی، از عرفا و شاعران قرن نهم و از مریدان شاه نعمت الله ولی کرمانی است، هدایت دیوان او را مشتمل بر پنجاه هزار بیت نوشته است، او راست: نسایم گلشن در شرح گلشن راز شبستری، مثنوی چهل صباح. مثنوی گنج روان، مثنوی چهارچمن، مثنوی چشمۀ زندگانی، مثنوی مشاهد، مثنوی عشقنامه، و چند رسالۀ دیگر. وی به سال 870 هجری قمری در شیراز وفات یافته است. او راست:
خدا را عاشقان کعبه بربندید محمل ها
که گر شوق درون باشد شود نزدیک منزلها.
#
بپای دل سفر کن گر سر اقلیم جان داری
نداری در قدم یک گام لیکن صد زبان داری
ترا مشرب بسی تنگ است و چشم دل بسی تیره
و گرنه سوی هر ذره جهانی در جهان داری.
#
کو دل هر قطره که بی شوق اوست
گردن یک ذره که بی طوق اوست
آه که هر ذره رقیب من است
در طلب مهر حبیب من است
چند طلب باشد و مطلوب نه
جور رقیب و رخ محبوب نه
مرد شود هرکه به مردی رسید
ای خنک آن دل که به دردی رسید.
(از مجمعالفصحاء چ مصفا ج 4 ص 34). و رجوع به فهرست کتاب خانه مجلس ص 465 و فرهنگ سخنوران ذیل داعی شیرازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روح الهی
تصویر روح الهی
روان گویا (نفس ناطقه) زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوم الدین
تصویر یوم الدین
روز جزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح الامین
تصویر روح الامین
جبرئیل جبرئیل علیه السلام میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
ستون دین ستون دین (اسلام)، عنوان بعض بزرگان دین اسلام (از حمله ابواسحق اسفراینی)، لقب بعض امرا و سلاطین. توضیح این لقب در عهد آل بویه از طرف قادر خلیفه عباسی برجلال الدوله اطلاق شده. در عهد سلاجقه لقب مزبور به طغرل بک بهنگام که وارد بغداد شد (رمضان 447 ه ق) و نیز به ابوالحارث سنجار از سلجوقیان ایران در عصر مقتفی لامرالله اطلاق گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوم الدین
تصویر یوم الدین
روز قیامت، روزشمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روح الامین
تصویر روح الامین
((رُ حُ لْ. اَ))
جبرئیل
فرهنگ فارسی معین
جبرئیل، فرشته، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد